محل تبلیغات شما
از وقتی جدا شدم سعی میکنم مسیر رفت و امدم از محله اونها نباشه نمیدونم اونروز چی شد از اون کوچه رد شدم اما جلوی در خونه شون خشکم زد یه پارچه سیاه و صدای جیغ یه زن و یه مرد سیگاری جلوی در ازش پرسیدم چی شده؟گفت آمحمود مرده.گفتم کی؟گفت صابخونه صابخونه ماشین رو خاموش کردم و 10دقیقه ای بیرون واستادمحسی میگفت برو داخل خونه و حسی میگفت نه اون پیرمرد خیلی طاقت اورده بود اینقدر بهش بی محبتی و ظلم شده بود که وقتی دستش رو میبوسیدم یا صورتشو گریه میشد و تعجب میکرد

26- در کنار عشق واقعی

23- محبت بی اندازه مادر و پسر

22-دفاع از حقوق فرزندم( و جملاتی برای درک بی شعوری فراوان این !!!)

یه ,چی ,اون ,پیرمرد ,خونه ,جلوی ,جلوی در ,حسی میگفت ,نه اون ,میگفت نه ,و حسی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

از گذشته رها Civil engineer مهندسی نوعی آفرینش است